کتاب من و برادرم
معرفی کتاب

کتاب من و برادرم

در این نوشتار در راستای بررسی و معرفی کتاب‌های خوانده شده، مروری بر کتاب من و برادرم خاطرات اشرف پلهوی (‫۱۲۹۸ – ‏۱۳۹۴) با مقدمه‌ای از محمود طلوعی (‫۱۳۰۹ – ‏۱۳۹۴) خواهیم پرداخت. این کتاب یکی از مشهورترین کتاب‌ها حاوی خاطرات خاندان پهلوی در جهت شناخت این دوره مهم تاریخی ایران معاصر است.


شناسنامه کتاب:

عنوان: من و برادرم

نویسنده: اشرف پهلوی (با مقدمه‌ای از محمود طلوعی)

ناشر: نشر علم

سال نشر: چهارم ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۳۷۶

شماره کتابشناسی ملی: ۵۲۴۸۴۴

من و برادرم خاطرات اشرف پهلوی


بخشی از پیشگفتار:

متن زیر بخشی از مقدمه طولانی (۲۳ صفحه) کتاب من و برادرم است:

اشرف پهلوی در تمام مدت سلطنت ۳۷ ساله برادرش به استثنای چندماه آخر سلطنت وی که اجباراً و به اصرار شاه از ایران خارج شد نقش درجه اولی در سیاست ایران ایفا کرده و به همین جهت خاطرات وی با همه کاستیها و کتمان حقیقت یا تحریف وقایع در بعضی موارد حساس ارزش آن را دارد که به عنوان یکی از اسناد تاریخ معاصر ایران مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرد.

بنر آموزش آسان و سریع زبان انگلیسی
خاطرات اشرف پهلوی نخستین بار در بهار سال ۱۹۸۰ فروردین ماه ۱۳۵۹ که شاه هنوز زنده بود زیر عنوان چهره هایی در آینه خاطرات تبعید به زبان انگلیسی انتشار یافت ترجمه فارسی این کتاب نیز در حدود سه سال بعد منتشر شد و اشرف پهلوی بدون این که تغییری در متن کتاب خود بدهد در مقدمه ترجمه فارسی آن به مرگ برادرش در فاصله انتشار متن انگلیسی و متن فارسی کتاب اشاره نمود. در مقدمه هر دو متن مطالبی عنوان شده است که اشاره ای به آنها پیش از مطالعه اصل کتاب ضروری به نظر میرسد.
مقدمه متن انگلیسی کتاب را اشرف هنگامی نوشته است که ماجرای گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران در رأس اخبار و گزارشهای سیاسی جهان قرار دارد و سازمان متحد به منظور یافتن راه حلی برای آزادی گروگانهای آمریکائی به تشکیل کمیسیونی برای رسیدگی به شکایات دولت جمهوری اسلامی ایران درباره جنایات دوران حکومت پهلوی رضایت داده است. اشرف مقدمه متن انگلیسی خاطرات خود را با اشاره به همین موضوع آغاز کرده و چنین مینویسد:

من این خاطرات را در تبعید مینویسم در شهر نیویورک که از آغاز «انقلاب» ایران تاکنون در آنجا زندگی می کنم. پنجره های محلی که در آن بنوشتن مشغولم رو به رودخانه «ایست» است و از آنجا سازمان ملل متحد بوضوح دیده میشود. من در همین سازمان شانزده سال تمام بعنوان یکی از اعضای هیأت نمایندگی ایران عضو کمیسیون حقوق بشر، سپس رئیس کمیسیون حقوق بشر فعالیت کردم و در هفت سال آخر این دوران هم ریاست هیأت نمایندگی ایران را بعهده داشتم. به این دلیل سازمان ملل را آن چنان خوب میشناسم که میتوانم بگویم بصورت وطن دوم من درآمده است. از ساعات بیشماری که در این سازمان گذرانیده ام لذت برده ام و به این موضوع نیز با اطمینان اعتقاد دارم که مسائلی که در این مجمع مطرح میشود و مورد بحث قرار میگیرد بیش از هر جای دیگر میتواند شرافتمندانه باشد. با وجود این، چقدر برایم دشوار است ـ و اگر راستش را بخواهید چقدر تلخ و ناگوار است – که از بیرون این سازمان می بینم کسانی که با من سوابق دوستی داشتند، اینک در این مجمع به تشکیل کمیسیونی صحه می گذارند تا به حمله های هم آهنگی که علیه ایران دوران پهلوی می شود رسیدگی کند.


برشی از کتاب:

من همیشه فکر میکردم که قوی هستم و در رویاروئی با موقعیتهای دشوار و ناخوشایند میتوانم ظاهری آرام و حالتی مطمئن داشته باشم. اما حالا که در عمل می رفتم تا با مقتدرترین مرد نیمکره شرقی ملاقات کنم مردی که مشهور بود ترس و احترام در بیننده ایجاد میکند اعصابم فاقد آرامش دلخواه بود.
این ملاقات خیلی مهمتر از بازدیدهای رسمی معمولی بود و من هنوز درست نمیدانستم به این مردی که سرنوشت قسمت مهم و حیاتی کشورم در اختیار او بود چه بگویم. در حالی که با اتومبیلی به سوی کرملین میرفتیم در آینه کوچک دستی ام سر و رویم را نگاه می میکردم و ناگهان آینه از دستم افتاد و تکه تکه شد. من که آدمی خرافاتی هستم، با توجه به این رویداد که آن را به فال بد گرفتم، نگرانیم درباره ملاقات با استالین بیشتر شد.


در تابستان ۱۳۵۵ با عده ای از دوستان در منزلم در ژوئن دین به سر میبردم. شبی در یکی از رستورانهای مورد علاقه ام به نام فلیکس در کروازت که یکی از بولوارهای ساحلی کان است شام خوردیم پس از شام به کازینوی پام بیچ در انتهای دیگر بولوار رفتیم نزدیک ساعت سه بامداد از کازینو خارج شدیم چون حرکت اتومبیل غالباً مرا دچار سرگیجه می کند، معمولاً علاقمندم در جلوی ماشین بنشینم. این بار نیز کنار راننده نشستم و دو دوست دیگرمان عقب اتومبیل نشستند.
رادیوی ماشین را گرفته بودیم و به موسیقی گوش میکردیم تا تقریباً به سه کیلومتری منزلمان رسیدیم. در این منطقه، جاده باریک و یک خطی میشود در اینجا ناگهان یک اتومبیل پژو سیاه، با آخرین سرعت، از ما سبقت گرفت و سپس به چپ پیچید و راه را بر ما مسدود کرد.

لینک کوتاه این مطلب: https://momen.ir/man-va-baradaram

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *